مقام معظم رهبرى درباره امام صادق(ع) مىفرماید: «تبلیغ و تبیین مسأله امامت شیعى، بیان و تبلیغ احکام دین و تفسیر قرآن به روش اهلبیت(ع)، ایجاد تشکیلات سیاسى ایدئولوژیک بهصورت مخفى، هدایت پنهانى جنبشهاى نظامى علویان و فعالیت سیاسى، خطوط اصلى زندگى امام صادق(ع) را تشکیل مىدهد.»
امام در هر فرصت مناسبى با نشاندادن گوشهاى از واقعیت تلخ و مرارتبار زندگى شیعى و تشریح فشارها و شدت عملهایى که از سوى قدرتهاى مسلط بر امام و یارانش مىرود، احساسات و عواطف مردم غافل را تحریک مىکند.
برنامه هاى کلى امامت
در بخشى از این کتاب با عنوان «برنامههاى کلى امامت» آمده است: «بهسهولت مىتوان برنامه عمومى امامان شیعه و جانشینان بالاستحقاق پیامبر اکرم(ص) را دانست. این برنامه در دو بخش انفکاکناپذیر انجام گیرد: بخش اول مربوط به ایدئولوژى است و بخش دوم مربوط به قدرت اجتماعى...
در زمینه اول تلاش و همت آنان صرف مىشده است که ایدئولوژى اسلام را تبیین و تحکیم و تطبیق کنند؛ تحریفها و بدعتهایى که بهوسیله دستههاى مغرض و مغزهاى جاهل در آن پدید مىآمده، بنمایانند؛ آنرا با حوادث روزبهروز و نوبهنوى زندگى متحوّل اجتماعى تطبیق کنند و شیوه استفاده حکم حوادث واقعه را به آیندگان بیاموزند.
قسمتهایى از آنرا که بهخاطر منافع قدرتمندان در بوته اجمال مانده یا به دست فراموشى سپرده شده، در خاطره و خاطرهها زنده سازند و گوشههایى از آنرا که ذهن معمولى نمىتواند از متن دست اول اسلام - یعنى قرآن - استنباط کند، با تسلط و معرفت کامل خود، استنباط کنند. خلاصه اسلام را همچون ایدئولوژى زنده و زندگىبخش در طول قرون حفظ کنند و راه حفظ آنرا تا ابد به شاگردان و آیندگان تعلیم دهند.
در زمینه دوم هم چنین مىکوشیدهاند در هر زمان و بهتناسب وضع سیاسى و اجتماعى و جهانى جامعه اسلامى، وسایل و مقدماتى را فراهم آورند تا بتوانند به شکلى سریع، زمام قدرت و حکومت را به دست آنان دهد یا در آیندهاى درازمدت، خود یا همفکران و یاران و جانشینانشان را به قدرت و حکومت برسانند...»
هدف تجدید حیات اسلام و عدم آمادگى مردم
مقام معظم رهبرى در بخشى از این کتاب به این نکته اشاره دارند که: «تجدید یک انقلاب، گاه از ایجاد آن بسى مهمتر و دشوارتر است. روحیههایى استوار، ایمانهایى راسخ، مغزهایى نیرومند و فکرهایى بیدار و آگاه و فعال لازم است تا بتواند این بار فرساینده را براى مدتى دراز روى دوش نگه دارند.
اکنون چه کسى براى اینکار آماده است؟ آن شیعهاى که قیام حسینبن على را تحمل نمىکند؟ آن شیعهاى که با امام حسن راه نمىافتد؟ بىگمان هر قیام و اقدامى که به اتکاء عناصر ناپخته و تربیتنشدهاى از آن قبیل واقع شود، فرجامى ندامتانگیز و خسارتبارتر خواهد داشت. تجربه توابین(!) و سپس قیام مختار و ابراهیمبن مالک گواه صادق این ادعاست...»
در بخش دیگرى از این کتاب با عنوان «مشکل امام باقر(ع) با مردم»، مىخوانیم: «آنان در برابر خود، مردمى را مشاهده مىکنند که از سویى بر اثر تربیتى تبهساز و ویرانگر، روزبهروز در جریان فساد عمومى جامعه مستغرقتر و ساقطتر مىشوند و کمکم کار به جایى رسیده است که عامّه مردم نیز مانند سردمداران و مسؤولان، حتىگوش به دعوت نجاتبخش امامت نمىدهند...»
تأثیر امامت بر بیدارى مردم
«در چنین شرایطى اگر تشیّع نیز کمر به دعوت و هدایت آنان نبندد، راه یکسره بر آنان بسته شده است؛ امام در هر فرصت مناسبى با نشاندادن گوشهاى از واقعیت تلخ و مرارتبار زندگى شیعى و تشریح فشارها و شدت عملهایى که از سوى قدرتهاى مسلط بر امام و یارانش مىرود، احساسات و عواطف مردم غافل را تحریک مىکند و خون مرده و راکد آنان را به جوش مىآورد و دلهاى کرخشده آنان را هیجانى مىبخشد... یعنى آنان را آماده گرایشهاى تند و جهتگیرىهاى انقلابى مىسازد...»
تشیع، حرکتى اساساً تشکیلاتى
در بخش دیگرى از این کتاب، مقام معظم رهبرى به تشریح مفهوم ولایت پرداخته است و در این بخش تحت عنوان «ولایت، حزب شیعى» آمده است: «در عبارتى کوتاه، نام شیعه و فرهنگ تشیّع و نیز در تفاهم و درک غیر شیعیان در قرنهاى نخستین اسلام و در زمان ائمّه(ع) بر کسى اطلاق نمىشد که فقط محبّت خاندان پیامبر(ص) را در دل داشته باشد یا صرفاً به حقّانیت آنان و صدق دعوتشان معتقد باشد - هرچند در حوزه فعّالیت و حرکتى که مرکز و محور آن، امام بود، شرکت نداشته باشد - بلکه بهجز اینها، شیعهبودن یک شرط اساسى و حتمى داشت و آن عبارت بود از پیوستگى فکرى و عملى با امام و شرکت در فعّالیّتى که به ابتکار و رهبرى امام در جهت بازیافتن حقّ غصبشده و تشکیل نظام علوى و اسلامى در سطوح مختلف فکرى، سیاسى و احیاناً نظامى انجام مىگرفت.
این پیوستگى، همان است که در فرهنگ شیعه «ولایت» نامیده مىشود. در واقع، شیعه نامى بود براى حزب امامت؛ حزبى که به رهبرى امام به فعّالیّتهاى معیّنى سرگرم بود و همچون همه حزبها و سازمانهاى معترض در دوران اختناق، با استتار و تقیّه مىزیست. این، چکیده و عصاره نگاهى دقیق به زندگى ائمّه(ع) و بهویژه امام صادق(ع) است...»
مسأله امامت و جایگاه اساسى آن
یکى از نکاتى که در این کتاب به آن اشاره شده است «تبیین و تبلیغ مسأله امامت» است؛ این موضوع را باید بارزترین خصیصه دعوت امامان شیعه دانست. از نخستین سالهاى پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) در همه دورههاى امامت، مطلع دعوت شیعى را اثبات امامت اهل بیت پیامبر تشکیل مىداده است. این موضوع در قیام خونین حسینبن على(ع) و پس از آن حتى در جنبش امامزادگانى مانند زیدبن على نیز مشاهده مىشود. دعوت امام صادق(ع) نیز از این کلیت بیرون نبوده است.
مقطع ویژه امام صادق(ع)
1) شرایط ویژه
کتاب «پیشواى صادق» بهطور خاص درباره دعوت این امام بزرگوار به مسأله امامت که به اقتضاى زمان، شرایط ویژهاى را مىطلبیده، اشاره کرده و مىافزاید: «امام هنگام اشاعه و تبلیغ این مطلب، خود را در مرحلهاى از مبارزه مىدیده است که مىبایست بهطورمستقیم و صریح، حکام زمان را نفى کند و خویشتن را بهعنوان صاحب حق واقعى ولایت و امامت به مردم معرفى نماید و قاعدتا این عمل فقط هنگامى صورت مىگیرد که همه مراحل قبلى مبارزه با موفقیت انجام گرفته است.
آگاهىهاى سیاسى و اجتماعى در قشر وسیعى پدید آمده؛ آمادگىهاى بالقوه در همهجا احساس شده، زمینههاى ایدئولوژیک در جمع قابل توجهى ایجاد شده، لزوم حکومت حق و عدل براى جمعى کثیر به ثبوت رسیده و بالاخره رهبر تصمیم راسخ خود را براى مبارزه نهایى گرفته است. بدون این همه، مطرحکردن نام یک شخص معین بهعنوان امام و زمامدار محق جامعه، کارى عجولانه و بىفایده خواهد بود.»
2) تشکیلات پنهانى
تشکیلات پنهان سیاسى که نمودى بارز در دوران زندگى امام صادق(ع) دارد، نوعى مبارزه نرم و غیرمسلحانه علیه دستگاه حکومت جور است به قصد بازگرداندن تدریجى، آرام و هوشمندانه حاکمیت به جانشینان واقعى پیامبر و آمادهسازى زمینه لازم براى رشد نامحسوس شیعیان و جلوگیرى از بهانهدادن به دست دشمن براى کشتار شیعیان وفادار به امامت و جانشینى بر حق فرزندان پیامبر.
یکى دیگر از مباحث مطرح در این کتاب موضوع واسطه میان امام و شیعیان است که در بخشى با عنوان «باب واسطه میان امام و شیعیان» به آن اشاره کرده و آن عبارت است از راندن دوست براى حفاظت او از دشمن؛ دوستى که از زبدهترین و نزدیکترین یاران است و همچون زنبور عسلى که اگر حشرات موذى بدانند در اندرون او چیست، قطعه قطعهاش مىکنند و شهدش را مىربایند.
نویسنده تأکید دارد: «هنگامىکه چشمها و گوشهاى بیگانه با ولعى هرچه بیشتر در انتظار کشف ارتباطات شیعیان با اماماند... در این مواقع امام، خود نیز افراد را به ملایمت و گاه به عتاب، از خود دور مىساخته است. تبرىجستن و اظهار بیزارى امام از یک راوى معروف و شناختهشده همچون زراره که بارها رضایتمندى امام از وى به گوش نزدیکان و خواص رسیده، به گمان قوى هیچ موجبى جز یک تاکتیک تشکیلاتى نخواهد داشت.»
مطلب دوم: نمونهاى از فعالیتهاى سیاسى امام صادق(ع)
الف: قیام زید شهید
در روایات شیعه آمده است که زید از معتقدان و مریدان به امامت امامان شیعه از جمله امام باقر و صادق(ع) بوده است، چنانکه از او نقل شده که مىگفت: جعفر، امام ما در حلال و حرام است. نیز از روایات معصومین این موضوع بهدست مىآید که شخص زید شهید و قیامش مورد تأیید آنان بوده است. در روایتى از امام صادق(ع) درباره زید چنین آمده است: رحمه الله، اما أنَّه کان مؤمناً و کان عالما و کان صدوقاً، اما أنّه لو ظفر لوفى، اما أنَّه لو ملک یعرف کیف یُضَعْها؛ خدا او را رحمت کند، مرد مؤمن و عارف و عالم و راستگویى بود، که اگر پیروز مىشد وفا مىکرد و اگر زمام امور را بهدست مىگرفت، مىدانست آنرا به دست چه کسى بسپارد.
در این زمینه، روایات زیادى نقل شده، است. در روایاتى چند از امام صادق(ع) خبر شهادت زید در محله کناسه کوفه از قبل خبر داده شده است. در نقل دیگرى، آنحضرت در برابر کسانى از شیعیان که از زید تبرى مىجستند، او را تأیید فرموده است.
به هر حال مسلم است که حضرت به قیام زید، بهعنوان «قیامى بر ضد ستمگرى» مىنگریستند، چنانکه شخصیت اخلاقى زید را نیز تأیید مىفرمودند و حاضر نبودند کسى به ایشان جسارت کند.
ب: امام صادق(ع) و دعوت ابوسلمه
کار اصلى دعوت بنى عباس، به دست دو نفر، ابو سلمه خلال که بهعنوان وزیر آل محمد شهرت داشت و ابومسلم خراسانى انجام شد. چنانکه در جاى خود روشن شده، در ابتدا شعار اصلى نهضت، دعوت به «الرضا من آل محمد» بود. آنچه که مردم از این شعار در مىیافتند این بود که قرار است شخصى از خاندان رسول خدا(ص) که طبعاً جز علویان کسى نمىتوانست باشد، باید به خلافت برسد. ولى ضعف سیاسى علویان و تلاش بىوقفه بنى عباس، مسائل پشت پرده را به نفع دسته دوم تغییر داد. در عین حال تا آخرین روزها، در عراق کلید کار در دست ابوسلمه خلال بود که در کوفه، سفاح و منصور را تحت نظر داشت تا آنکه به محض سقوط امویان از مردم براى سفاح بیعت گرفت. اما چندى بعد به اتهام دعوت براى علویان و اینکه تلاش مىکرده علویان را جایگزین عباسیان نماید، کشته شد. ماجرا از این قرار بود که ابوسلمه نامهاى به امام صادق(ع) و دو نفر دیگر از علویان نوشت و ابراز تمایل کرد تا در صورت قبول آنها، براى ایشان بیعت بگیرد. امام صادق(ع) آگاه بود که چنین دعوتى پایهاى ندارد. حتى اگر پایهاى هم مىداشت، امام وضعیت را براى رهبرى یک امام شیعه مناسب نمىدید. از نظر امام صادق(ع) دعوت ابوسلمه نمىتوانست جدى تلقى شود. از اینرو در پاسخ نامه او، حضرت به فرستاده او فرمود: «ابو سلمه، شیعه شخص دیگرى است.»
در نقلهاى دیگرى آمده است که ابومسلم نیز در این باره نامهاى به امام صادق(ع) نوشته بود که امام در پاسخ او مرقوم داشت: ما أنت من رجالى و لا الزَّمان زمانى. نه تو از داعیان من هستى و نه زمان، زمان من است.
در هر صورت، عکسالعمل امام در برابر این حرکت، احتیاط و عدم موافقت با مفاد دعوت بود. چنانکه اتخاذ همین مواضع را با عبداللهبن حسن درباره فرزندش محمد نفس زکیه نیز توصیه فرمود. وفادارى ابوسلمه به بنى عباس و تثبیت امامت در خاندان آنها، نشان از جدىنبودن دعوت او است. حتى اگر فرض شود که او در دعوت خود مصمم بوده ولى به کرسى نشاندن چنین امرى با وجود اشخاصى چون ابومسلم و عباسیان عملى نبوده و پذیرفتن آن، افتادن در ورطه نابودى بود. شاید قتل ابوسلمه و ابومسلم به دست عباسیان، بهترین شاهد بر این امر باشد.
ج: برخورد با منصور
بخش اخیر زندگى امام صادق(ع) مصادف بود با دوران حکومت منصور. امام صادق(ع) در میان بنىهاشم بهعنوان یک شخصیت معنوى منحصر به فرد مطرح بود. او در زمان منصور از شهرت علمى برخوردار بوده و مورد توجه بسیارى از فقیهان و محدثان اهل سنت بوده است. طبیعى بود که منصور با توجه به کینه شدیدى که نسبت به علویان داشت، آنحضرت را بهشدت زیر نظر گرفته و اجازه زندگى آزاد به او ندهد. امام صادق(ع) نیز همانند پدرانش اعتقاد خود را دایر بر اینکه امامت حق منحصر به فرد او بوده و دیگران آنرا غصب کردهاند، پنهان نمىداشت و برخورد بعضى از اصحاب او در موضوع مفترضالطاعهبودن آنحضرت، نشانگر اعتقاد راسخ شیعه به این امر است. امام صادق(ع) در حدیثى مىفرماید: بنِى الاسلام على الخمس، على الصلاه و الزکاه و الحج و الصوم والولایه، قال زراره: فقلت: أى شىء من ذلک أفضل؟ فقال: الولایه أفضل لأنها مفتاحهنُّ والوالى هو الدلیل علیهن. اسلام روى پنج اصل استوار است، نماز، زکات، حج، روزه و ولایت. زراره مىگوید: پرسیدم: کدامیک از اینها از اهمیت بیشترى برخوردار است؟ فرمود: ولایت، زیرا ولایت کلید اصول دیگر است و والى است که مردم را به این مطالب هدایت مىکند.
امام معمولاً از رفتوآمد به دربار منصور جز در مواردى سر باز مىزد و بههمین سبب هم از طرف منصور مورد اعتراض قرار مىگرفت. چنانکه روزى به آنحضرت گفت: چرا مانند دیگران به دیدار او نمىرود؟ امام در جواب فرمود: لیس لنا ما نخافک من أجله و لا عندک من أمر الآخره مانرجوک له ولا أنت فى نعمه فنهنّیک و لا تراها نقمه فنعزّیک بها، فما نصنع عندک؟ ما کارى نکردهایم که به جهت آن از تو بترسیم؛ و از امر آخرت پیش تو چیزى نیست که به آن امیدوار باشیم؛ و این مقام تو در واقع نعمتى نیست که آنرا به تو تبریک بگوییم و تو آنرا مصیبتى براى خود نمىدانى که تو را دلدارى بدهیم، پس پیش تو چکار داریم؟ بدینگونه بود که امام نارضایى خود را نسبت به حکومت او ابراز مىداشت، چنانکه با توصیههاى سیاسى به افراد مانند: «ایاک و مجالسه الملوک»، «بر تو باد که از همنشینى پادشاهان دورى کنى» یاران خود را نیز از همنشینى سلاطین بر حذر مىداشت و نیز مىفرمود: «کفاره عمل السلطان الإحسان إلى الاخوان». کفاره همکارى با سلطان، نیکى به برادران است.
آنحضرت عالمانى را که به دربار شاهان رفتوآمد داشتند، از اینکار بیم داده و مىفرمود: الفقهاء أُمناء الرّسل فاذا رأیتم الفقهاء قد رکبوا الى سلاطین فاتّهموهم. فقیهان امناى پیامبرانند، اگر فقیهى را ببینید که پیش سلاطین رفتوآمد دارد، او را متهم کنید.
روزى منصور از آن حضرت پرسید: اى ابا عبدالله! خدا پشه را براى چه آفریده است؟ فرمود: براى اینکه دماغ زورگویان را به خاک بمالد. در نقل دیگرى آمده است که منصور به امام گفت: نسبت ما و شما به رسول خدا(ص) برابر است. حضرت فرمود: اگر پیامبر از دختران شما خواستگارى کند، مجاز است اما از ما نمىتواند. این دلیل آن است که ما از او هستیم و او از ما.
روایاتى که تحت عنوان: «لا تحاکموا الى الطاغوت»، «طغیانگران را به داورى انتخاب نکنید» از امام صادق(ع) نقل شده، نشانه طرز برخورد وى با قدرت حاکم است. آنحضرت در جواب سؤالى در این زمینه فرمود: ... من تحاکم الیهم السّلطان و القضّاه فى حق او باطل، فانَّما تحاکم الى الطاغوت؛ هر کس داورى در امور خود اعم از حق یا باطل را به آنان، حاکم یا قضات منصوب وى واگذار کند، او طغیانگرى را به داورى پذیرفته است.
کسانى چنین تصور کردهاند که امام لزوماً باید در صدد تحریک مردم براى قیام بر ضد حاکمیت بر مىآمد. باید گفت این باور و عقیدهاى است نادرست چرا که چنین امرى در تاریخ شیعه بوده که مذهب امامیه بیشتر در پى تحکیم بنیادهاى فکرى خود بوده و شاید همین امر موجب شده تا از همان زمان، نام مذهب شیعه از نام امام صادق(ع) که در این جهت از سایر امامان ممتاز بودند، بهعنوان مذهب جعفرى شناخته شود.
در حقیقت، امامت آنحضرت از این زاویه باید مورد بحث واقع شود، امامتى که در نهایت از سیاست فرهنگى بهمعناى مصطلح آن مىرسد. از اینجا است که مىتوان به اشتباه فاحشى که شهرستانى مرتکب آن شده، پى برد. او در مقام وصف برخورد اجتماعى امام مىنویسد: هرگز به فکر امامت نیافتاده و با کسى بر سر خلافت به مبارزه نپرداخت.
در اصل، امام هویت جامعه شیعه را حفظ کرد و در برابر حاکمیت، امامت خود را بر این جامعه استقرار بخشید و این خود عین سیاست و مبارزه بر ضد حکومت است. در اینجا بهعنوان یک شاهد، روایتى را نقل مىکنیم: حسنبن صالحبن حى و یارانش نزد امام صادق(ع) آمدند. حسن خطاب به آنحضرت گفت: یابن رسول الله! ما تقول فى قول الله تعالى: «أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أُولِى الأمًر منکم»؟ قال: العلماء، فسألوه عن العلماء فقال: الائمه منّا أهل البیت. اى فرزند رسول خدا! نظر شما درباره آیه «از خدا و رسول و اولى الامر اطاعت کنید چیست؟ حضرت فرمود: مقصود علما است. آنها مقصود از علما را پرسیدند، حضرت فرمود: مقصود، امامان از ما اهل بیت است.
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: